شعر با حرف {ت}

ساخت وبلاگ
 تا توانی دلی به دست آوردل شکستن هنر نمی باشد

شاه نعمت الله ولی

تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم تبسمی کن و جان بین که چون همی سحرم

حافظ

تا بوده چشم عاشق در راه یار بوده بی آنکه وعده باشد در انتظار بوده

ضمیری

تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق توتا تو به داد من رسی من به خدا رسیده ام

رهی معیری

تا چند بسته ماندن در دام خود فریبیبا غیر آشنایی با آشنا غریبی

ساعد باقری

تا قفل قفس باز شد آن سوخته پر رفتدلواپس ما بود ولیکن به سفر رفت

بنفشه نیک گو

تا نگرید طفلک حلوا فروشدیگ بخشایش کجا آید به جوش

مولوی

ترسم ای مرگ نیایی تو و من پیر شومآنقدر زنده بمانم که ز جان سیر شوم

فرخی یزدی

تنی آلوده درد و دلی لبریز غم دارمز اسباب پریشانی تو را ای عشق کم دارم

ابوالحسن ورزی

تو دریای من بودی آغوش واکن که می خواهد این قوی زیبا بمیرد

حمیدی شیرازی

 

شعر با حرف {ت}...
ما را در سایت شعر با حرف {ت} دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : setareshervamoshaere بازدید : 66 تاريخ : دوشنبه 1 بهمن 1397 ساعت: 2:20